امروز روز توست... روز زلال آمدنت!
نه تنها امروز، که تمام روزهای تقویم‌های کال، به عطر بوی خوش تو، معطر گشته‌اند!
امروز در پیشانی آسمان، سکه مهتاب، از سکه افتاده است با شمیم نام تو... ای جان‌پناه دلتنگی‌ها، محبوب من، پیامبرم "*محمد*"
از مشرق خیال نفس‌های پاکیزه از غبار، ذکر تو جاری است و خیل عاشقانت، هلهله کنان، خیابان‌ها را را از شوق، به گریه انداخته‌اند! 
تو بهانه دیرین وحدت این امتی که افسانه ازدحام چترها را در سایه سار مهرت، به خورشید رساندی.
عصاره حرف های عاشقانه‌ات، شمیم صلواتی است که هنوز بوی مهربانی دارد و پروانه‌های نگاهت، یک به یک، از پیله‌ی اذهان روشن پیروانت، به اشتیاق پریدن رسیده‌اند!
امشب عاشقانه‌ای می‌سرایم تا پس از این، جز با لب تو، شعری نخوانم. در آستانه‌ی دیدنت بی قرارم و از شوق این محال، طاقت بی حوصله‌ها را به تسبیح نامت کشانده‌ام ....
امشب باری دیگر، بر کاغذی نم‌دار می‌ریزم این شعر‌ها را که؛
طلع البدر علینا من ثنیات الوداع 
وجب الشکر علینا ما دعی لله داع
 أيها المبعوث فينا جئت بالأمر المطاع
جئت شرفت المدينة مرحباً يا خير داع
طلع النور المبين نور خير المرسلين
نور أمن وسلام نور حق ويقين
ساقه الله تعالى رحمة للعالمين
فعلى البر شعاع وعلى البحر شعاع
مرسل بالحق جاء نطقه وحي السماء
قوله قول فصيح يتحدى البلغاء
فيه للجسم شفاء فيه للروح دواء
أيها الهادي سلاماً ما وعى القرآن واع
جاءنا الهادي البشير مطرق العاني الأسير
مرشد الساعي إذا ما أخطأ الساعي المسير
دينه حق صُراح دينه ملك كبير
هو في الدنيا نعيم وهو في الأخرى متاع
هات هدي الله هات يا نبي المعجزات
ليس للات مكان ليس للعزى ثبات
وحّد الله ووحد شملنا بعد الشتات
أنت ألفت قلوباً شفها طول الصراع